نازنین زهرا جوننازنین زهرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات نی نی توشولو نازنین زهرا جون

تولد 4ماهگی و واکسن 4ماهگی

به نام خدا  تولد چهارماهگیت مبارک دختر قشنگم... امروز همراه مامان جون و مامانی رفتی واکسن زدی و یه اوه اوه گفتی و خوابیدی قشنگم... wish, blow, party hut, girl, happy, celebration, blissful" width="110" height="110" /> female, happy, party hut, enjoy, excited, ribbon, blissful" width="110" height="110" /> party hut, happy, enjoy, excited, smile, 3 balloons, celebration, blissful" width="110" height="110" /> candle, girl, blow, wish, happy, blissful, bday" width="110" height="110" />   دست بزنید و شادی کنید امشب شب تولده تو باغ سبز زندگی یه غنچه گل وا شده گل و گل و گلت، گل گلکه چه خوشکل وبا نمکه تولدش مبارکه...
24 فروردين 1393

آیا این منم؟

به نام خدا سلااااااام همه میگن شبیه دختر داییمم مامانی و خاله گشتن و این عکسو پیدا کردن و از هرکس پرسیدن گفتن این نازنین زهراست درحالی که این عکس هلیا جون دختر دایی گلم هست... هلیا خانم الان6 سالش هست... ماشااالله ...
14 فروردين 1393

روز طبیعت به همه خوش و خرم

به نام خدا اولین روزی بود که با مامان و بابا و و همراه خانواده مامان جونی باباجونی دایی جونا وخاله جون رفتیم گردش خیلیییییییییییی خوش گذشت و دختر خوبی بودم و بهم خوش گذشت...     این کلاه مامانم بوده ها... ...
13 فروردين 1393

عید نوروز مبارک

به نام خدا سلام اولین بهار زندگیت مبارک عسل خانم الهییییییییییی هزارمین بهارزندگیت رو زیر سایه پدر مادر و پناه حق تعالی باشی... سلامت شاد و موفق...     ماشااااااااااااااااالله روز اول عید...     زمستونی که گذشت... ...
12 فروردين 1393

موهام کوش؟

به نام خدا   امروز دایی رضا آمدن خونمون و من دخمل خوبی بودم و دایی جون موهامو کوتاه کرد...
26 اسفند 1392

بدون عنوان

به نام خدا سلام خنده صدادار میکنم خیلی همه دلشون ضعف میره... ذوق میکنم.... ققققققققق میکنم... عاشقتم خانمیییییییییییییییییییی
22 اسفند 1392

حمام 6

به نام خدا صبح با مامان جون رفتم حمام و آخرش جیغ کشیدم و دختر خوبی بودم ماشاالله...       ...
14 اسفند 1392

خانوم کوچلو

به نام خدا خانوم کوچلو خندهات خیلی دلبری شده و مثل موش میخندی... خیلی وابسته مامان شدی رفتیم خونه مامان جون فاطمه و هرکس که میخواست بغلت بگیره گریه میکردی و فقط مامان رو نگاه میکردی و اشک تو چشمات جمع میشد فقط میخواستی مامان پیشت باشه... ای جاااااان الهی فدات بشم من... با کالسکه خوشگلت همراه مامان و بابا رفتیم پیادروی و خیلی کنجکاو که فقط چشمات معلوم بود اطراف و نگاه میکردی کوچلومن... وقتی باهات آروم حرف بزنیم از خودت صدا درمیاری نفسم... دیروز یکی از گوشواره هات گم شد احتمالا تو خونه است خیلی ناراحت شدیم آخه کادو مامان جون اکرم بود انشاالله که پیدا بشه عزیزم...
5 اسفند 1392

دوماهگیم مبارک

به نام خدا دومین ماهگردم مبااااارک... هلیا جون و محراب جون و امیرمهدی جون... خنده هاتو قربون خانمی... حمام 5 که کلییییییییی جیغ کشیدم دوباره... ساپرت جدید و اون بلوز سبز جدید و خوشملم... ای جوووووووووونم...   هواپیما شدم... اینم عکس واکسنم... خیلی گریه کردم... نمیتونستم پامو حرکت بدم...   این عکس کلاهیم واسه حمام 4 که کلی جیغ کشیدمو گریه کردم...  مراحل بسته بندی نازنین زهرا جان برای رفتن به خونه مامان جونیم...  اینم عروسکم که حسابی کتکش زدم و موهاشو کشیدم...   اینم گوشواره های خوشملم...  دستام که مامانی برام لاک زده و موهامو با کش بسته.....
24 بهمن 1392