نازنین زهرا جوننازنین زهرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات نی نی توشولو نازنین زهرا جون

حمام3و گوشوارم خوشمله

به نام خدا سلام.. در یک حرکت به یادموندنی از مامانیمو بابایم بعد از حدود یک هفته که گوشاو سوراخ زدن گوشواره به گوشام انداختن... بماند که نخ یکی از کوشام درآمد و دوباره بابا مامان بزرگ فاطمه رفتیم و یه سوراخ دیگه برام زدن... و گوشواره هایی رو که مامان جون اکرم برام آوردن رو مامان و بابا به گوشام انداختن... انقدر خوشمل شدممممممممم... مامان کلیییییی ازم عکس انداخته... عکسارو خاله جون میزاره ببینید چقدر خوشجل شدم... (زلزله سه ریشتری) راستییییییی چند شب پیش ساعت 2 شب که بیدار شدم نونو بخورم یک دفعه یه صدایی آمد و همه جا لرزید مامان و بابا انگاری ترسیده بودن و پتو پیچیدن دورم فکر کنم میخواستن بریم دد آخه پشت در نشستن ولی بعد دوباره ...
18 بهمن 1392

گوشامو سوراخ کردم

به نام خدا سلام امروز به همرا مامانیم و مامان جون و خاله جونو عمو جون رفتیم خونه زنعمو عمو جون... و منو اوووف کردن... گوشام درد میکرد بعدش گوشامو سوراخ کردن بعدش دلمم کوچلوه تا شیر میخورم درد میگیره... گریه کردم آخه من خیلی توشولو بود خوب... اما همه بهم قول دادن چون کوچلوام خیلی خیلی زود خوب میشه انشاالله... من اولین بار تو چهل یک روزگی خندیدم ... دیگه وقتی کسی باهام بازی کنه و جغجغه هامو برام تکون تکون بدن میخندم... اولین لبخندی که تو خواب زدم حدود نیم ساعت به دنیا آمده بودم... و خاله شکار لحظه ها ازم عکس انداخت... و گاهی تو خواب قهقه میزنم دهنمو باز میکنم چونم میلرزه و کلییییییی میخندم... اییییییییی جانم فدایت خاله...
5 بهمن 1392

چهل روزگیم مبارک

به نام خدا سلام دیروز شد چهل روزم با مامان جون رفتیم یه آبی زدیم به بدن کلی حال داد دوباره شدم موش کوچلو از حمام آمدم و کلیییییی لالا کردم و بعدش بلند شدم کلیییییییی شیر خوردم آخه خیلی خسته شده بودم...   ...
4 بهمن 1392

ولیمه نازنین زهرا

به نام خدا به امید خدا مامان و بابا نازنین زهرا برایه شکرانه از وجود دختری ناز ولیمه دادن...     خیلی خیلی خوش گذشت درکنار مهمونایه مهربون کلی ذوق کردم چون همه میگفتن چقدر خوشملم ماشاالله... و اینکه برایه اولین بار اکثر فامیلا رو میدیدم خیلی خوشحال بودم... اول مهمونی که نه یکم بعدش کلی نق نق کردم نمیدونم چرا؟به صدا هم حساس نیستم همه چیزا هم اوکی بود... ولی زودی ساکت شدم و تا آخر مهمونی خوابیدم مثل یه دخمل خوووووووب و خانم...           ...
19 دی 1392

حمام و آب بازی2

به نام خدا سلام من عااااااااشق آب بازیم هروقت مامان جون میخواد بره منم گریه میکنم میخوام بیام حمام...تو حمام خیلی آرومم مخصوصا وقتی بدن شسته میشه ولی وقته به صورتم دست میزنن دوست ندارم و وقتی میخوان منو از تو حمام بدن بیرون تا خاله لباسامو بپوشنوه بغض میکنم آخه دلم میخواست بیشتر تو حمام بمونم وقتی از حمام میام بیرون خیلی خسته ام خاله میگه فکر کنم یه چندسالی نه شیر خورده نه خوابیده آخه تند تند شیر میخورم و حسابی یه دل سیر میخوابم... مامان جون اکرم میگه هروقت کارداریم یا بی قرارم منو ببرن حمام تا خسته بشم لا لا کنم   ...
16 دی 1392

شب یلدا،شب هفت،ده روزگیت مبارک خانم کوچلو

به نام خدا سلام دخترکم این روزها فقط دوست دارم تو صورتت نگاه کنم با اداهایی که درمیاری یا تو خواب میخندی یا گریه میکنی و بغض میکنی گاهی چشمات و باز میکنی و زود میبندی دست و پاتو تکون میدی خودتو سفت میگیری سرخ میشی و یهو یه صدای رعد و برق که بلهههههههه خانمی جیش کرده که خیلی خنده دار میشی جیگولی...      تا سه چهار روز اول گریه همه رو مخصوصا مامانی رو درآوردی خیلی سخت بود گریه میکردی اشکات میومد نمیدونستیم چرا؟حتی دکتر بردیمت که آقای دکتر طاهراحمدی گفت نی نی تون گرسنشه اما مامانی چرا شیر نمیخوردی؟حالا فهمیدیم چون خیلی توشولو بودی بلد نبودی ناناسم... خداروشکر... هفت روزگی سقوط ناف به حمدالله... شب یلدا خاله اینا و...
3 دی 1392

من به دنیا آمدم

به نام خدا سلام  من نازنین زهرا هستم... 24 آذر/ساعت 9:00 صبح/با وزن:2/620 کیلوگرم/قد:47 سانتی متر... خوشگل خوشملاااااااااا  همه بگید ماشالله...   ...
24 آذر 1392