نازنین زهرا جوننازنین زهرا جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات نی نی توشولو نازنین زهرا جون

تولد نه ماهگیت مبارک زیبای من

به نام خدا سلام دختر عزیزم خانوم خانوما خوشمل خانوما نفس کوچلوم تولد نه ماهگیت مباااااااااارک الهیییییییی به امید خدا هزار ساااله بشی سلامت باشی شاد باشی عزیزدلم...   یه دندون کوچلو دیگه هم درآوردی و یک سره دستتو میکنی دهنت میکشی رو دندونات و حسابی خوشت میاد... مرواریدای دهانت شد 5 تا هوراااااااا...     93/06/26 امروز خدا یه دختر دایی کوچولو به نام آیلین جون و بهمون داد قدمش مبارک... و من بلد شدم بگم ..... دایی .... ای جوووووونم با صدای نازکت میگی... دایی... و بهارک دختر داییتو خیلی دوست داری... ...
25 شهريور 1393

دختر شیرینم

به نام خدا سلام خانم گلم... ماشااالله چشم خدا بهت باشه میخوام از کارت بگم... تو آشپزخونه سرویس قابله ها رو همه جمع کردم  چون خانمی میزد بهشون و هر لحظه امکان سقوطشون بود... باروروکت میایی با درب لباسشویی بازی میکنی خودتو تو رفلکس گاز میبینی و میخندی... وقتی سرم به کاری مشغوله میایی پیشم و شروع میکنی خندیدن تا باهات بازی کنم ورجک تو دل بروم... مامان بزرگ مامان اکرم خونه مامان اکرم بود و بهت میگفت نازنین زهرا نانایی کن و شما شروع میکردی به قردادن دستات... و فدای اون دستای کوچلوت بششششششششم که انقدر خوشگل دست دسی میکنی خانم کوچلو... دوتا دندون نیشای بالات درآمدن یکم لاغر شدی خانمی آخه اذیت شدی دورت بگردم... مبارک مر...
20 شهريور 1393

سومین مروارید کوچلو دهانم مبارک

به نام خدا سلااام... خانم خانما به یاری خدا دیروز یعنی 3 شهریور 1393 سومین دندون کوچلوت از لثه خوشملت که براش کلی دردکشیدی زد بیرون یه کوچلو بی قرار بودی وتب کردی  اذیت شدی بمیرم برات نفسم... با مامان جون اکرم رفتیم زیارت امامزاده خاتون... تو تاکسی نشسته بودیم بغل مامان جون بودی و جلو کنار راننده که یه خانمی آمد پول کرایشو بده و شما دستتو دراز کردی و کرایه رو گرفتی و حسااااابی کارت خنده دار بود و خندیدیم.... چندروز پیش هم با عموها و مامان فاطمه رفتیم آستانه زیارت... خیلییییی بهت خوش گذشت خانمی و کلی برات سوغاتی خریدیم... تاب بازی کردی و عاشق پارکی... تو خونه وقتی میگیم نازنین زهرا تاپ تاپ سریع برمیگردی و تابتو نگاه میک...
4 شهريور 1393

روز جهانی شیر مبارک

به نام خدا سلام اول به مامان گلم که انقدر مهربونه و هروقت من شیر میخوام بهم شیر میده و با نگاه عاشقونش تشویقم میکنه و از شیر خوردنم کلیییییی لدت میبره روز جهانی شیر را تبریک میگم و میگم مامانی دوستت دارررررررم... این دوست داشتنمو برای مامانی اینطور ابراز میکننم... صبح وقتی بیدار میشم و مامانی به روم لبخند میزنه و بهم سلام میده منم یه لبخند خوشگل تحویل مامانی میدم... و هنگامی که مامانی بغلشو برام باز میکنه و میگه بیا بغل مامان منم دستمو باز میکنم و میپرم بغلش... مامان خیلی دوستت دارم...   عافیت باشه خانم گل رفتم زیر میز نهارخوری ببینم چه خبره عروسی دخترعموم محیا بود و من کلییییییییییییییییییی رقصی...
18 مرداد 1393

تولد 7 ماهگیت و رویش دومین مروارید دهانت مبارک فرشته کوچلو من

به نام خدا سلام خانم کوچلو از این روزهات بگم که حسابیییییییی شیطون شدی ماشاالله و یک دقیقه هم نمیشه ثابت باشی و درحال جنب و جوشی و قل میخوری از این و خونه به اون طرف... تو رو روک هم خوشگل میری و وقتی تو اتاقت داری بازی میکنی یهو میبینیم صدای نق نقت بلند شد که میاییم و میبینیم یا با روروک جایی گیر کردی یا جا برای قل خوردن نداری... خیلی کارهات خنده داره... بستنی رو خوب میخوری... آواز میخونی... خلاصه که ماشاالله خانم شدی تولدت 7 ماهگیت مبارک عزیزدلم عاااااااشقتییییییییییییییم   ...
24 تير 1393

اولین مروارید دهان کوچلوم

به نام خدا تو شیش ماهگی یه دندون خیلیییییی کوچلو تیز درآوردم... مبارک باشه خانم کوچلو... و چندتا عکس... اولین باری که پرتقال خوردم(نوش جان فندقکم)   تولد داداش محرابم... (پسر دایی جونم)   تاپ سواری که عااشقشم... روروک که دیگه کم کم داره پاهام به زمین میرسه و حرکت میکنم... هورااااااااا   از آنجایی که مامانیم کتابدار هست و از دوران باردای منو با کتاب آشنا کرده و الان عااااااشق کتابم مخصوصا این کتابم که بهتر میتونم بخورمش... ...
6 تير 1393

تولد 6 ماهگيم مباااارك

به نام خدا سلاااااااااام نيم ساله شدم خانم شدم... عروسيه خاله جونم بود كليييييييي حنابندون خوش گذشت عروسي هم كلييييييي جيغ و گريه كردم مامان و خاله جون و مامان جونو ناراحت كردم بعد رفتم خونمون لالا كردم...   ...
24 خرداد 1393