به نام خدا سلام.. در یک حرکت به یادموندنی از مامانیمو بابایم بعد از حدود یک هفته که گوشاو سوراخ زدن گوشواره به گوشام انداختن... بماند که نخ یکی از کوشام درآمد و دوباره بابا مامان بزرگ فاطمه رفتیم و یه سوراخ دیگه برام زدن... و گوشواره هایی رو که مامان جون اکرم برام آوردن رو مامان و بابا به گوشام انداختن... انقدر خوشمل شدممممممممم... مامان کلیییییی ازم عکس انداخته... عکسارو خاله جون میزاره ببینید چقدر خوشجل شدم... (زلزله سه ریشتری) راستییییییی چند شب پیش ساعت 2 شب که بیدار شدم نونو بخورم یک دفعه یه صدایی آمد و همه جا لرزید مامان و بابا انگاری ترسیده بودن و پتو پیچیدن دورم فکر کنم میخواستن بریم دد آخه پشت در نشستن ولی بعد دوباره ...